img
img
img
img
img
img
تاریخ انتشار: 22 شهریور 1404
مأموریت نوین علوم انسانی در عصر هوش مصنوعی: از الگوریتم‌های بدوی تا رنسانس هرمنوتیک

مأموریت نوین علوم انسانی در عصر هوش مصنوعی: از الگوریتم‌های بدوی تا رنسانس هرمنوتیک

مقدمه: فرصت بربادرفته عصر اینترنت

در دهه‌های اخیر، با طلوع اینترنت، بشریت به ابزاری دست یافت که این پتانسیل را داشت تا بزرگترین رنسانس علوم انسانی در تاریخ را کلید بزند. برای نخستین بار، دسترسی به تمام متون کلاسیک جهان، تحلیل زنده‌ی روندهای فرهنگی و ایجاد فضاهای گفت‌وگوی جهانی به امری ممکن تبدیل شده بود. اما این فرصت تاریخی، به جای آنکه به دست فیلسوفان، جامعه‌شناسان و مورخان بیفتد، در اختیار مهندسانی قرار گرفت که با پارادایم‌های فنی خود، اقیانوس بی‌کران و پیچیده‌ی فرهنگ و ارتباطات انسانی را به مجموعه‌ای از الگوریتم‌های ساده و ابتدایی تقلیل دادند. البته طوفان‌های سیاسی پیچیده‌ای هم در فضا بود که به این حادثه دامن‌زد.

این دوره را می‌توان دوران «تقلیل‌گرایی الگوریتمی» نامید؛ دورانی که تعاملات عمیق انسانی و اجتماعی به معیارهای قابل اندازه‌گیری مانند «لایک» (Like)، «اشتراک‌گذاری» (Sharing) و «نرخ تعامل» (Engagement Rate) فروکاسته شد. ابزارهای قدرتمند ارتباطی، به جای آنکه به فضایی برای گفت‌وگوی آزاد و خرد جمعی تبدیل شوند، ناخواسته اتاق‌های پژواک (Echo Chambers) را پدید آوردند که در آن، هر فرد تنها صدای خود و هم‌فکرانش را می‌شنید. تفکر انتقادی، که سنگ بنای علوم انسانی است، در سیلاب بی‌پایان اطلاعات سطحی، اخبار جعلی (Fake News) و سرگرمی‌های زودگذر غرق شد. مهندسان، با ابزارهای تحلیل داده‌ی خود، میدان‌داران اصلی تحلیل جامعه شدند، اما چون فاقد بصیرت و چارچوب‌های مفهومی علوم انسانی بودند، در نهایت به جای عمق بخشیدن به فهم ما از انسان، او را به موجودی قابل پیش‌بینی و قابل مدیریت تقلیل دادند.

اما اکنون، ظهور نسل جدید هوش مصنوعی، به‌ویژه مدل‌های زبانی بزرگ (LLMs)، در حال بر هم زدن این معادله‌ی تاریخی است. این بار، فناوری نه ابزاری برای ساده‌سازی، بلکه سیستمی چنان پیچیده است که خود برای فهمیده شدن، هدایت شدن و توسعه‌ی مسئولانه، محتاج همان علومی است که در عصر اینترنت به حاشیه رانده بود. هوش مصنوعی، خواسته یا ناخواسته، در حال فراهم کردن بستری برای بازگشت علوم انسانی است.

چگونه هوش مصنوعی به علوم انسانی قدرت می‌بخشد؟

یکی از نقاط ضعف علوم انسانی در عصر داده‌های بزرگ، ناتوانی در کار با حجم عظیم اطلاعات کیفی بود. هوش مصنوعی این ضعف را به نقطه قوت تبدیل کرده است.

۱. تحلیل داده‌های عظیم کیفی: تصور کنید یک مورخ می‌خواهد تحول گفتمان «ملیت» را در روزنامه‌های صد سال گذشته ایران بررسی کند. در گذشته، چنین پروژه‌ای به یک عمر پژوهش در آرشیوهای غبارآلود نیاز داشت. امروز، همان مورخ می‌تواند با کمک هوش مصنوعی، تمام آرشیو دیجیتال مطبوعات را در چند ساعت تحلیل کند، الگوهای تکرارشونده را بیابد، نقاط عطف گفتمانی را شناسایی کند و حتی نحوه‌ی ارتباط مفاهیم مختلف با یکدیگر را در هر دوره زمانی به تصویر بکشد. این فقط افزایش سرعت نیست؛ این یک جهش پارادایمی است که طرح پرسش‌هایی را ممکن می‌سازد که پیش از این جسارت پرسیدنش را هم نداشتیم. یک جامعه‌شناس می‌تواند میلیون‌ها کامنت کاربران در شبکه‌های اجتماعی را تحلیل کند تا نحوه‌ی واکنش جامعه به یک بحران را بفهمد. این ابزار، علوم انسانی را از تحلیل‌های محدود و نمونه‌ای، به سمت تحلیل‌های کلان و جامع سوق می‌دهد.

۲. عمق بخشیدن به تفسیر و فهم متون: وظیفه‌ی اصلی علوم انسانی، تفسیر است. هوش مصنوعی جایگزین مفسر انسانی نمی‌شود، بلکه به یک دستیار خستگی‌ناپذیر برای او تبدیل می‌گردد. یک پژوهشگر ادبیات می‌تواند از یک مدل زبانی بخواهد تمام استعاره‌های مرتبط با «شب» را در کل آثار حافظ بیابد، آن‌ها را دسته‌بندی کند و با استعاره‌های مشابه در آثار معاصرانش مقایسه نماید. هوش مصنوعی می‌تواند ارجاعات پنهان یک متن فلسفی به متون پیش از خود را آشکار سازد و شبکه‌ای از ارتباطات معنایی را ترسیم کند که پیش از این از چشم پژوهشگر پنهان مانده بود. یک پژوهشگر علوم اجتماعی می‌تواند حجم سنگینی از مصاحبه‌ها و یادداشت‌ها را با هر روش و کیفیتی که بخواهد «کدگذاری» کند و مثل یک پالایشگاه به استخراج معنا از لایه‌های مختلف متن بپردازد. با سپردن کارهای تکراری و زمان‌بر به ماشین، انسان فرصت می‌یابد تا بر روی تحلیل‌های خلاقانه، تفکر انتقادی و آن جهش نهایی که به «فهم» منجر می‌شود، تمرکز کند.

۳. بازگشت به سیاست‌گذاری انسان‌محور: سپردن سیاست‌گذاری‌های کلان اجتماعی به مهندسان، اغلب به راه‌حل‌هایی منجر می‌شود که شاید روی کاغذ و در مدل‌های ریاضی بهینه باشند، اما با زمینه فرهنگی، تاریخی و اجتماعی جامعه بیگانه‌اند. یک متخصص علوم انسانی، «مسلح» و «مسلط» به هوش مصنوعی، می‌تواند پیامدهای فرهنگی یک سیاست را پیش از اجرا مدل‌سازی کند. او می‌تواند با تحلیل داده‌های عمومی، نظرات مردم و اسناد تاریخی، سیاستی طراحی کند که از پذیرش و کارآمدی بیشتری برخوردار باشد. در این سناریو، هوش مصنوعی داده‌ها و الگوها را فراهم می‌کند، اما «آموزه‌های علوم انسانی» چارچوب تحلیل، اخلاق و اهداف نهایی را مشخص می‌سازد.

بخش دوم: بازگشت به اصول؛ نیاز ذاتی هوش مصنوعی به علوم انسانی اصیل

پیچیدگی هوش مصنوعی مدرن، آن را به نیازمندترین فناوری تاریخ به علوم انسانی تبدیل کرده است. این فناوری با زبان، معنا و زمینه سروکار دارد و توسعه‌ی آن بدون بازگشت به اصول اولیه علوم انسانی ناممکن است:

۱. هرمنوتیک (هنر تفسیر) برای جعبه سیاه: بزرگترین چالش مدل‌های هوش مصنوعی، «مشکل جعبه سیاه» (Black Box Problem) است. این سیستم‌ها پاسخ‌هایی تولید می‌کنند، اما فرآیند منطقی رسیدن به آن پاسخ‌ها اغلب بر ما پوشیده است. اینجاست که هرمنوتیک، به عنوان دانش تفسیر و فهم لایه‌های پنهان معنا، حیاتی می‌شود. ما به «مفسران الگوریتم» (Algorithm Hermeneutists) نیاز داریم؛ افرادی که با مهارت‌های تفسیری خود بتوانند سوگیری‌های پنهان در داده‌ها، فرضیات ناگفته‌ی مدل و منطق درونی آن را رمزگشایی کنند. وقتی یک مدل هوش مصنوعی در استخدام، رزومه‌های زنان را رد می‌کند، یک مهندس به دنبال رفع باگ در کد است. اما یک مفسر الگوریتم می‌پرسد: چه تعاریف فرهنگی و تاریخی از «کارمند ایده‌آل» در داده‌های آموزشی این مدل پنهان شده که به این سوگیری منجر شده است؟ بدون هرمنوتیک، ما در برابر خروجی‌های هوش مصنوعی، کاربرانی منفعل و آسیب‌پذیر باقی خواهیم ماند.

۲. تفکر انتقادی به مثابه پادزهر توهم: هوش مصنوعی یک «مولد پاسخ» قدرتمند است، اما یک «متفکر نقاد» نیست. این سیستم‌ها به راحتی می‌توانند اطلاعات غلط تولید کنند (پدیده‌ی توهم یا Hallucination)، سوگیری‌های موجود در داده‌ها را تقویت کنند، یا روایتی را ارائه دهند که در خدمت منافعی خاص است. رسالت بنیادین علوم انسانی، پرورش تفکر انتقادی است؛ یعنی توانایی پرسشگری از پاسخ‌های ارائه شده. پرسش‌هایی مانند: «این پاسخ بر اساس چه داده‌هایی شکل گرفته؟»، «چه دیدگاه‌ها و صداهایی در این پاسخ غایب هستند؟»، «چه کسی از پذیرفته شدن این روایت سود می‌برد؟». این مهارت، مهم‌ترین ابزار برای جلوگیری از تبدیل شدن هوش مصنوعی به یک مرجعیت فکری کاذب و یک اوراکل قرن بیست و یکمی است.

۳. گفت‌وگوی آزاد برای آینده‌ای مشترک: مسائل پیچیده‌ای که هوش مصنوعی پیش روی ما قرار می‌دهد – از اخلاق الگوریتمی و آینده‌ی اشتغال گرفته تا معنای خلاقیت و تعریف انسان – پاسخ‌های ساده و فنی ندارند. این مسائل نیازمند گفت‌وگوی آزاد، عمیق و مستمر در سطح جامعه هستند. علوم انسانی، با سابقه‌ی طولانی خود در فلسفه‌ی سیاسی، اخلاق و نظریه‌ی اجتماعی، بستر و چارچوب این گفت‌وگوها را فراهم می‌کند. این علوم به ما می‌آموزند که چگونه استدلال کنیم، به دیدگاه‌های مخالف گوش دهیم و به سمت خرد جمعی حرکت کنیم. بدون این مهارت، آینده‌ی هوش مصنوعی نه توسط خرد جمعی، که توسط گروه کوچکی از تکنولوژیست‌ها در اتاق‌های دربسته‌ی سیلیکون‌ولی رقم خواهد خورد.

نتیجه‌: از تسلیم تا فرماندهی

دوران سیطره‌ی الگوریتم‌های ساده و تسلیم علوم انسانی در برابر پارادایم‌های فنی به پایان رسیده است. هوش مصنوعی، به دلیل پیچیدگی ذاتی‌اش، به علوم انسانی محتاج است. آینده‌ی حل مسائل بزرگ جامعه، در هم‌افزایی انسان و ماشین نهفته است. اما شرط تحقق این آینده‌ی روشن، رسیدن به نوعی خودآگاهی عمیق در خودِ علوم انسانی است. این علوم میراث‌دار گنجینه‌ای از خردی هستند که از هند و چین و ایران و مصر و یونان باستان تا به امروز انباشته شده و به سادگی به دست نیامده است.

بنابراین، این بار، علوم انسانی نباید در جایگاه یک دریافت‌کننده‌ی منفعلِ ابزار قرار گیرد، بلکه باید فعالانه نقش راهبری این هم‌افزایی را بر عهده بگیرد. این مأموریت تاریخی تنها در صورتی به سرانجام می‌رسد که خود این علوم از غفلت بیدار شوند و با تکیه بر ثروت عظیم معرفتی خود، پرسش‌های درست را بپرسند، اهداف انسانی را تعریف کنند و جهت‌گیری این فناوری قدرتمند را مشخص سازند. در لحظات آغاز پرمسئولیت‌ترین دوران مأموریت علوم انسانی برای بازتعریف جهان و انسان در آستانه‌ی عصر جدید قرار داریم.

اسماعیل یزدان‌پور